نگاهى به قرن سوخته
نگاهى به قرن سوخته
در نگاهى اجمالى اين سئوال مطرح است كه سبب ساز دو جنگ جهانى ويرانگر چه بود؟ دو جنگى كه يكى از ديگرى مهيب تر بود و پيكره اين دوره پرآشوب را اين گونه معيوب و مصدوم كرد. دو جنگى كه حتى نياكان ما را در گورهاى با خاك يكسان شده شان از ما منزجر و متنفر نمود.
سئوال ديگر آنكه: چه شد كه حكومت هاى استبدادى- و نه هم ديكتاتورى- با صوتى مغول وار و بقايى چنين استوار، در لباس هاى رنگارنگ، سلطه خويش را بر مردم سرزمين شان روا داشتند؟ هر چند رطوبت كفن صدمين سالى كه پشت سر گذاشتيم هنوز بر تن مان خشك نشده، اما هنگامه ارزيابى اين دوره مالامال از بيم، هراس، وحشت و مرگ و اشك و خون فراروى ماست.پرواضح است هر سده اى ظرفى است تاريخدار از زمان و مكان و انسان كه اين پيمانه را از زواياى گوناگون مى توان كاويد و مورد چند و چون قرار داد. طبعاً براى بررسى يك قرن عمدتاً تاكيد بر زمان خواهد بود تا مكان و به ناچار در اين مختصر آنچه پررنگ خواهد بود جهش ها و گسست هايى است كه تعيين كنندگى و اهميت خود را در تداوم تاريخى به اثبات رسانده اند.
قرن بيستم، قرن جهانى شدن است. قرن جهانى شدن سرمايه و به دنبال آن قرن جنگ هاى جهانى، قرن جدال هاى ايدئولوژيك جهانى، ارتباط جهانى و قرن طرح معضلات زيست محيطى و به ناچار سياسى اى كه كل هستى آدمى را تحت تاثير قرار داده است.
اگر انسان قرن هجده، به رغم آن همه تفكرات درخشان عصر روشنگرى همچنان در قيد و بند ذهنيات خويش باقى ماند، صرفاً به اين دليل بود كه ريشه سلب آن آزادى را در جامعه سرمايه دارى اى نمى ديد كه خود منشاء آن انديشه ها بود. اما قرن نوزدهم، با طرح جدى و پيگير سوسياليسم، يعنى نفى تاريخى سرمايه دارى و مناسبات نكبت بار آن درصدد تحقق بنيادى آن برآمد. قرن نوزدهم، عصر زايش تفكراتى متكى به شناخت هستى- تاريخى جامعه بود؛ زايشى كه مى رفت نابودى آثار نكبت بار، گيج كننده، نفس گير و هولناك سرمايه دارى را سرلوحه رفتارى خود قرار دهد، اما، حاوى نزاع هايى پرهيبت در سطحى به فراخى كره خاكى شد؛ نزاعى بين سرمايه هاى هزار رنگ و هزار چهره از سويى و رهايى از مقيدات ويرانگر آن از سويى ديگر.
قرن بيستم در حالى شروع شد كه سرمايه دارى خود را از فشارهاى درونى «رقابت آزاد» نجات داده بود و «امپرياليسم»- كه همان سلطه انحصارات در حيطه جهانى است- را، به عنوان راه حلى قطعى در مقابل جنبش رو به توسعه طبقه كارگر كه روز به روز به تجهيزات عينى و ذهنى پيشرفته ترى آراسته مى شد، برگزيد. اما آنچه حاصل آمد، تقابل هولناك امپرياليست ها بود كه چارچوب هاى ملى، جغرافيايى و نسبتاً جاافتاده تاريخى مستقر را نمى پذيرفتند و براى دسترسى به منابع بيشتر، به بازارهاى وسيع تر خود را از هيچ گونه وسيله اى محروم نمى كردند و نهايتاً تحت پرچم هاى مختلف جنگ هاى جهانى راه انداختند كه از ميان آتش و خون و ويرانى هايى كه شدت و حدت آنها به ذهن احدالناسى خطور نمى كرد، حكومتى با داعيه كارگرى به دنيا آمد كه هم تولد آن و هم مرگش كه گويا به زعمى به اشتباه با تاريخ انحلال رسمى آن در سال ۱۹۹۱ مصادف است، بارزترين تاثيرات را بر قرن بيستم بر جاى گذاشته است. در كنار اين پيامد عظيم تاريخى، كه اقلاً صدها هزار جلد كتاب را به انواع و اقسام جنبه هاى رنگارنگ خود اختصاص داده است، انقلاب چين، هند، كوبا... و جنگ هاى آزاديبخش ويتنام، الجزاير، فلسطين و... همه رنگ مى بازند و به حاشيه وقايع نزول مى كنند.
اين پيدايش پرقدرت باعث شد تاريخ نويسان اذعان دارند كه اگر قرن نوزدهم نشان ماركس را بر تارك دارد، قرن بيستم با مهر كمرنگ شده لنينيسم و داغ جان گداز و ناسور استالينيسم جلوه گر شده است و بالطبع هيچ ايده و عملكردى در اين عصر وجود ندارد كه بعد از وقوع انقلاب اكتبر ،۱۹۱۷ رنگ و بوى جهانى داشته باشد و به نوعى متاثر از آن و يا عواقب و تبعات آن نباشد.
اگر انحلال رسمى اتحاد جماهير شوروى سوسياليستى آغازگر جشن و سرور و رقص و پايكوبى امپرياليست ها بود كه آن را همچون رقيبى مزاحم و مشكل ساز ارزيابى مى كردند،ماركسيست- لنينيست ها-معتقدند «يك انقلاب پرولترى مى تواند به يك جامعه غير سوسياليستى بينجامد.۲ و نه طيف وسيع استالينيست، زنده كردن خاطرات مرده اى بود كه بيش از پنجاه سال با اسمى جعلى و هويتى تقلبى به نام كارگران و زحمت كشان و خلق هاى در بند توهم آفرينى مى كرد و آدرس هاى عوضى مى داد و پيروان صادق يا عافيت طلبى را در سراسر جهان تربيت مى كرد كه به ستايش مى پرداختند و مجيزش مى گفتند و آنقدر پاك و بى شائبه تلقى اش مى كردند كه انجام هر خباثتى را در او امرى مقدس توجيه مى كردند و سزاوار تكريم.افزون بر آن با تداوم تنش هاى اقتصادى در اروپا و ايالات متحده آمريكا و استمرار بحران هاى ادوارى در هيبتى به مراتب هولناك تر از قبل از جنگ جهانى اول، خود گواهى بر آن بود كه حتى جنگ جهانى تمام عيار نيز مرهمى تسكين بخش بر تلاطمات ذاتى نظام سرمايه دارى نيست.سقوط اقتصادى دهه سوم قرن بيستم، كاهش ۶۰ درصدى در بازرگانى بين المللى و نتيجتاً كثرت ناگزير شمار بيكاران در حدى باور نكردنى را در پى داشت و به لحاظ روبنايى امتيازى شد تا فاشيسم۳ و نازيسم و ساير ايسم هاى افراطى، يك سونگر، جنگ طلب و خشونت زا رشد چشمگير بيابند. فاشيسم و نازيسم اين بار در تقابل با استالينيسم بالاخص با بعد پررنگ اراده گرايانه آن از سويى و ليبراليسم۴ ناتوان در پاسخگويى با معضلات غالباً اقتصادى، با عزمى جزم به منظور اضمحلال و ويرانى هر دو، با توسل به ايدئولوژى نژادپرستانه و قومى در ضديت با آمال و آرزوهاى دموكراتيك و تساوى طلبانه پا به عرصه حضور گذاشت.
حاصل: وقوع جنگ جهانى دوم كه بزرگترين ضربه ممكنه را از بدو پيدايش بشر تاكنون بر پيكره تاريخى جوامع انسانى فرود آورده است و از سويى و به ناحق موجبات اعتبار بيشتر استالينيست ها را فراهم آورد۵ و از سوى ديگر از بعد نظام ژئوپولتيك زعامت مقتدرانه و بى چون و چراى امپرياليسم آمريكا را پايه ريزى كرد. جا دارد تاكيد شود، آنچه آمريكا را از بعد از جنگ جهانى دوم به قدر قدرتى بى بديل مبدل ساخت از يك طرف توان و انعطاف تكنولوژيك آن كشور در تبديل توليدات صنعتى سنگين و مادر به جنگ افزارهاى فوق العاده متنوع، زياد و مهيب بود و از طرف ديگر دورى از صحنه كارزار كه در درازمدت برترى آن را به خصوص نسبت به همپالگى هاى اروپايى اش محقق مى ساخت.
ضمناً از منظر ديگرى شايسته است ذكر شود رونق اقتصادى كه از دهه ۱۹۴۰ آغاز شد و تا اوايل دهه ۱۹۷۰ ادامه يافت در پهنه جهانى ايالات متحده آمريكا را در مقام توليدكننده عمده محصولات كشاورزى و صنعتى در جهان و همچنين به عنوان قدرت مسلط و يكتا در نظام سرمايه دارى جهان بدل ساخت. نبايد دور از ذهن داشت كه از اوايل قرن بيستم تا سال ،۱۹۷۰ ايالات متحده آمريكا تنها كشور جهان بود كه صادرات آن بيش از وارداتش بود. بار ديگر راه فرو بسته، با بازسازى ويرانى هاى حاصله از جنگ و ترك تازى هاى قدرت هاى تازه به دوران رسيده در قالب «جنگ سرد» كه گاهى هم رنگ و روى نظامى و محلى به خود مى گرفت (جنگ كره و ويتنام) و توجيهى بود براى رقابت هاى تسليحاتى، گشوده شد.
به لحاظ اقتصاد سياسى، آنچه سرفصل ربع قرن پس از جنگ دوم جهانى را تعيين مى كند رونق درازمدتى بود كه به لحاظ حجم دستاوردهاى آن بيش از عمر دويست ساله سرمايه دارى ارزيابى مى شود و در اين طليعه رشد سرمايه دارى جهانى، جا دارد گفته شود، سلسله برنامه هاى پنج ساله اتحاد شوروى نيز كه از سال ۱۹۲۸ شروع شده بود با هر «ضربا ضربوا» كه بود رشد چشمگيرى را در زمينه توليدات كشاورزى۶ و پى ريزى شالوده صنايع سنگين در برداشت، كه پس از دومين جنگ جهانى نه تنها در مجموع سبب شدند فرآورده هاى جهانى بين سال هاى ۱۹۵۰ تا ،۱۹۷۰ چهار برابر شوند بلكه حجم تجارت بين المللى نيز ده برابر شد!! و اين ارقام يعنى تجديد حيات اروپاى غربى از دو كابوس دهشتبار كه آن را تا آستانه جنون و تباهى پيش برده بود.
... و بالاخره، آنچه ربع قرن اخير را از ديدگاه اقتصاد سياسى متمايز ساخته چيست؟ رشد بازرگانى بين المللى، ظهور مجدد ركودهاى ادوارى و كثرت بيكاران با دوره هاى بيكارى درازمدت، كه ديگر حتى با دوره هاى رونق اقتصادى هم كاهش نمى يابد! در اين خصوص جا دارد گفته شود «در شهر نيويورك از هر سه جوان آمريكايى يكى بيكار است و در شيكاگو وضع از اين هم بدتر است، بدين معنى كه از هر دو جوان آمريكايى يكى فاقد كار است. آمار مربوط به جوانان سياهپوست رقم بالاترى را نشان مى دهد كه با توجه به مناسبات اجتماعى آمريكا علت آن روشن است.»۷ به مناسبت خواهد بود در اين فاز، قدرى تامل كنيم و تا حدودى ويژگى هاى آ ن را بهتر به نمايش درآوريم:
در اين دوره سركردگى دلار آمريكا بسيار محسوس است، به طورى كه ازدياد دلار اروپايى از ۱۴ ميليارد دلار در سال ۱۹۶۴ به ۵۰۰ ميليارد دلار در سال ۱۹۷۸ رسيد. لذا امور مالى، بازرگانى و توليدى در اقتصاد جهانى بيش از پيش توسط آمريكا مهار شد. اين افزايش رشد بسيار چشمگير تعداد شركت هاى چندمليتى- كه بعضاً مشتمل از برخى از شركت هاى كشورهاى جهان سومى نيز هستند- را نيز نشان مى دهد، كه جا دارد ذكر شود:
•در دهه منتهى به ،۱۹۹۰ حدود سه چهارم صادرات آمريكا و نيمى از واردات آن كشور، توسط همين شركت هاى چندمليتى صورت گرفته است.
•• بين سال هاى ۱۹۸۳ _ ،۱۹۷۰ سهم كشورهاى جهان سومى در صادرات صنعتى جهان دو برابر شد، به عبارت ديگر بنا به زعامت آمريكا تقسيم كار بين المللى با انتقال محدود صنايع قديمى به آن كشورهاى به اصطلاح در حال توسعه، اين رخداد مهم تحقق پذيرفت!
سركردگى بيش از پيش ايالات متحده آمريكا يعنى ويرانى روزافزون اقتصاد آمريكاى لاتين، آفريقا، خاورميانه و جنوب آسيا. يعنى بالا رفتن سالانه ميزان بدهى كشورهاى اين مناطق و در نهايت يعنى لحظه به لحظه بيش از پيش اسير شدن در چنگال نظام مالى بين المللى!
دو عامل ديگر نيز اين قدرت نمايى بلامنازع را تقويت مى كند:اول، نبايد فراموش كرد پيش از دهه ۱۹۹۰ طيف وسيع كشورهاى جهان سومى و عقب مانده بودند كه در دام هزارتوى سياست هاى مالى سازمان هاى خوش آب و رنگ جهانى گرفتار آمده بودند، اما از اين تاريخ به بعد اتحاد جماهير شوروى و اقمار ريز و درشت آن نيز در اين تله مرگبار گير افتادند و تا زمانى كه راه رستگارى خويش را صرفاً در رشد اقتصادى جست وجو مى كنند مشكل از اين جهنم مصيبت عظما خلاص شوند.دوم، موجوديت اتحاد جماهير شوروى، هر چند اندك، همچون وزنه تعادل يا فيلترى بود كه فاصله فقرا و اغنيا را در سطح جهانى كاهش مى داد، اما، از صحنه قدرت جهانى در سايه قرار گرفتن آن طى دهه اخير، دست رقبا را براى هرگونه چپاول و غارتگرى بازگذاشته است و اين گواهى است بر اين ديدگاه كه اگر حاكميت هاى دموكراتيك با تكيه بر توزيع بهينه ثروت هاى جامعه شان به اين نابسامانى ها پايان ندهند، بعيد به نظر مى رسد قرن بيست و يكم همچنان مانند بستر رودخانه اى بى رحم شاهد غرق شدن زورق نشستگان انديشه و تدبير و پارو رها كرده، نباشد.
منابع:
۱- روزنبرگ، جاستين، مقاله «قرن هابسبام»، ترجمه: ا.شايگان از كتاب «پسامدرنيسم در بوته نقد»، نشر آگه، زمستان ۱۳۷۵
۲- مگ داف، هرى و سوئيزى، پل، «پايان رونق» (بحران سرمايه دارى آمريكا)، انتشارات روزبهان، پاييز ،۱۳۵۸ ترجمه: س. بهداد
پى نوشت :
۱- همايون كاتوزيان، دكتر محمدعلى، «ايدئولوژى و روش در اقتصاد»، ترجمه: م. قائد، نشر مركز، اسفند ۱۳۷۴
۲- سوئيزى، پل، مقاله: «بحران در نظريه هاى ماركسيستى»، ص ۱۰۹ از كتاب «چند ديدگاه درباره شوروى»، ترجمه: على مازندرانى، انتشارات آگاه، بهار ۱۳۶۲.
۳- پولانزاس، نيكوس، «فاشيسم و ديكتاتورى»، جلد اول ص ۱۰۱ ترجمه: دكتر احسان، انتشارات آگاه، پاييز ۱۳۶۰.
۴- «بحران هاى اقتصادى كه در سال ۱۹۲۹ به وقوع پيوست... ثابت كردند كه جنگ جهانى اول صرفاً يك حادثه فرعى و اتفاقى در تاريخ سرمايه دارى ليبرال به شمار نمى رود... بلكه صرفاً ناتوانى الگوى ليبرال آن را به اثبات رساند.» ميهالى وايدا، «فاشيسم: به مثابه جنبش توده اى»، ص ،۷۱ ترجمه: ا.شمس، نشر ايران. آبان ۱۳۵۸.
۵- هرچند «ميهن پرستى مردم شوروى و تجربه بالنده ارتش شان عوامل عمده پيروزى شوروى بودند، و اثرات رهبرى متوسط و كم ارزش استالين را جبران كردند... [اما] به عكس در زمان استالين بود كه از اعتبار پيروزى كاسته شد، چرا كه پيروزى را نه مرهون مردم، بلكه مرهون استالين قلمداد كردند.»
مدودف، روى «در دادگاه تاريخ» ص ،۶۳۶ ترجمه: م. هزارخانى، انتشارات خوارزمى، تير ۱۳۶۰.
۶- البته استفاده بهينه از «حوادث طبيعى» خود هنر است به شرطى كه به حساب برنامه ريزى ريخته نشود، براى نمونه:
«در سال ،۱۹۵۶ براى اراضى نوآباد اتحاد شوروى سالى بسيار موفقيت آميز بود. نواحى شرقى كشور تابستانى پرباران داشتند... اراضى نوآباد نيازى به كود شيميايى نداشت. خاك اين نواحى هنوز بكر و پر بهره بود. در نتيجه از ميليون ها هكتار اراضى نوآباد محصول گندم فراوانى به دست آمد كه مشابه آن تاكنون در تاريخ كشاورزى شوروى ديده نشده است. در سال مذكور تنها از نواحى شرقى اتحاد شوروى ۶۳ ميليون تن غله برداشت شد. برداشت غله در سراسر شوروى جمعاً به ۱۲۵ ميليون تن رسيد كه در سراسر تاريخ كشور بى سابقه بود.»
روى. آ. و ژورس. آ. مدودف، «نيكيتا، س. خروشچف، سال هاى حاكميت» صص ۷۱-،۷۰ ترجمه: ع. رضا، انتشارات نوين، آبان ۱۳۶۲.
۷- شاف، آدام، «جهان به كجا مى رود؟» ترجمه: ف. نوايى، ص ،۴۱ نشر آگه، پاييز ۱۳۶۹.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}